هنوز....

در نگاه من بهارانی هنوز
پاک تر از چشمه سارانی هنوز
روشنایی بخش چشم آرزو
خنده صبح بهارانی هنوز
در مشام جان به دشت یاد ها
یاد صبح و بوی بارانی هنوز

در تموز تشنه کامی های من
برف پاک کوه سارانی هنوز
در طلوع روشن صبح بهار
عطر پاک جوکنارانی هنوز
کشت زار آرزوهای مرا
برق سوزانی و بارانی هنوز

یاد می دار...

جفا از سر گرفتی یاد می دار          نکردی آنچه گفتی...   یاد می دار
نگفتی تا قیامت با تو  جفتم  ؟          کنون با جور جفتی...  یاد می دار!
مرا بیدار در  شبهای      تاریک          رها  کردی وخفتی ...  یاد می دار
بگوش خصم میگفتی  سخنها          مرا دیدی نهفتی   ...   یاد می دار
نگفتی خار باشم پیش دشمن؟        چو گل با او شکفتی...یاد می دار!
گرفتم دامنت... از من کشیدی          چنین کردی و رفتی... یاد می دار
همی گویم عتابی   من بنرمی          تو میگویی بزفتی    ...یاد می دار

                            فتادی بارها دستت گرفتم
                            دگر باره بیفتی یاد می دار


                                                                                                حضرت مولانا

سلام...

آخه آدم دردشو به کی بگه...
دلم هوس یه کلیپ قشنگ کرده بود...رفتم سایه (ایران کلیپ)ببینم کلیپ قشنگ چی داره دیدم از یه کلیپ کلی تعریف کرده که این کلیپ چنین  است و چنان است و نمیدونم بهترین کلیپی  است که به دستمون رسیده و اینا...منم که فضول...رفتم ببینم  این چه کلیپی است که اینهمه تعریفشو کردند...بعد از یک ربع معطل شدن...دیدم آهنگ کویتی پور و برداشنتد کلیپ کردندای که بگم خدا چی کارت کنه با این تبلیغ کردنت...آخه خدا رو خوش میاد بچه مردم و میذاری سر کار...(.....>بچه مردم)چرا اینقدر حرص میدی منو آخه...اینم لینک اون کلیپ قشنگست   http://iranclip.com/yc/viewid.pl?clipid=169&sid=16785564612696 
ولی اصلا پیشنهاد نمیکنم ببینیش...

به همه کوزه های شکسته!!!

یک سقا در هند ...دو کوزه داشت که هر کدام از آنها را از سر یک میله ای آویزان میکرد و روی شانه هایش میگذاشت.در یکی از کوزه ها شکافی وجود داشت.بنابراین درحالیکه کوزه سالم ...همیشه حداکثر مقدار آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب میرساند...کوزه ئ شکسته تنها نصف این مقدار حمل میکرد.
برای مدت دوسال ...این کار هر روز ادامه داشت.سقا فقط  یک کوزه و نیم آب را به خانه ارباب میرساند.کوزه ئ سالم به موفقیت خودش افتخار میکرد ...موفقیت در رسیدن به هدفی که به منظور آن ساخته شده بود.
اما کوزه شکسته ئ بیچاره  از نقص خود شرمنده بود و از  اینکه تنها میتوانست نیمی  از کار خود را انجام دهد ...ناراحت بود.بعد از دو سال روزی در  کنار رودخانه...کوزه ئ  شکسته به سقا گفت://من از خودم شرمنده ام و میخواهم از تو معذرت خواهی کنم.//
سقا پرسید://چه میگویی؟از چه چیزی شرمنده هستی؟//
کوزه گفت://در این دو سال گذشته من تنها توانسته ام نیمی از کاری را که باید ...انجام دهم چون شکافی که در من  وجود داشت باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه ارباب میشد...بخاطر ترک های من...تو مجبور شدی اینهمه تلاش کنی ولی باز هم به نتیجه مطلوب نرسی.//
سقا دلش برای کوزه سوخت و با همدردی گفت://از تو میخواهم در مسیر بازگشت به خانه ارباب...به گلهای زیبای کنار راه توجه  کنی.//
در حین  بالا رفتن از تپه...کوزه شکسته...خورشید را نگاه کرد که چگونه گلهای کنار جاده را گرما می بخشد و این موضوع او را کمی شاد کرد.اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی میکرد.چون دید که باز هم نیمی از آب نشت کرده است.بهمین دلیل دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد.سقا گفت:// من از شکافهای تو خبر داشتم و از آنها استفاده کردم.من در کناره ئ راه...گلهایی  کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه بر میگشتیم...تو به آنها آب داده ای.برای مدت دوسال.من با این گلها خانه اربابم را تزئین کرده ام.بی وجود تو...خانه ارباب نمیتوانست به این زیبایی باشد.//
از کتاب هفده داستان کوتاه کوتاه
از نویسندگان ناشناس
گزیده و ترجمه سارا طهرانیان

***************
مطلب بالا رو خوندی؟...این جریان برای خود ما هم صدق میکنه...کم نیستند افرادی که از وجود خودشون خجالت میکشند و روزی هزار بار خودشونو توبیخ میکنن که فردی نالایق و بی  مصرف هستند...در صورتیکه این فقط  فکر غلطشون است که مجبورشون میکنه این نتیجه گیری اشتباه   را داشته باشند...حالا ....اگه تو هم خدا نکرده...زبونم لال نسبت به خودت کم لطفی......... یه خورده بیشتر فکر کن...قابلیتهای خودتو پیدا کن...قدر خودتو بیشتر بدون  و از اینی که هستی  راضی باش...به خودت ببال...افتخار کن...چون سزاوارشی...

زندگی به روش آمریکایی


یک تاجر آمریکایى نزدیک یک روستاى مکزیکى ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیرى از بغلش رد شد که توش چند تا ماهى بود!
از مکزیکى پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟
مکزیکى: مدت خیلى کمى!
آمریکایى: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟
مکزیکى: چون همین تعداد هم براى سیر کردن خانواده‌ام کافیه!
آمریکایى: اما بقیه وقتت رو چیکار میکنى؟
مکزیکى: تا دیروقت میخوابم! یک کم ماهیگیرى میکنم!با بچه‌هام بازى میکنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهکده مىچرخم! یک لیوان شراب میخورم و با دوستام شروع میکنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى!
آمریکایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم کمکت کنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بکنى! اونوقت میتونى با پولش یک قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میکنى! اونوقت یک عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى!
مکزیکى: خب! بعدش چى؟
آمریکایى: بجاى اینکه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشترىها میدى و براى خودت کار و بار درست میکنى... بعدش کارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میکنى... این دهکده کوچیک رو هم ترک میکنى و میرى مکزیکو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک... اونجاس که دست به کارهاى مهمتر هم میزنى...
مکزیکى: اما آقا! اینکار چقدر طول میکشه؟
آمریکایى: پانزده تا بیست سال!
مکزیکى: اما بعدش چى آقا؟
آمریکایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب که گیر اومد، میرى و سهام شرکتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینکار میلیونها دلار برات عایدى داره!
مکزیکى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمریکایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یک دهکده ساحلى کوچیک! جایى که میتونى تا دیروقت بخوابى! یک کم ماهیگیرى کنى! با بچه هات بازى کنى!
با زنت خوش باشى! برى دهکده و یک لیوان شراب بنوشى! و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى.........(پارازیت...خدا یه عقلی به این امریکاییه بده یه پولب هم به این مکزیکیه...)